عاشقانه سرگرمی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند متعال، کسی است که کار بد مؤمن را سرمشق قرار می دهد؛ امّا کار نیکش راسرمشق قرار نمی دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
سرگرمی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 4293
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
  • ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

  • نویسنده : مهدی طالبیان:: 86/12/17:: 3:42 عصر

    ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست                      بی باده گلرنگ نمی باید زیست

    این سبزه که امروز تماشاگه ماست                    تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست


    نظرات شما ()

  • لطیفه

  • نویسنده : مهدی طالبیان:: 86/12/16:: 4:54 عصر
    ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر. ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!



    یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند. موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند. به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت!



    مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!

    غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)


     

    یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان می اندازه . خلاصه رئیس بیمارستان رو تو یه بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس می گه از جون من چی می خوای ؟ دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه حالا تو گرگی!


     

    به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟

      پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"

                  غضنفر ماه رمضان زولوبیا گرفته بود و گذاشت رو طاقچه و بعد مشغول نماز شد. یه دفعه متوجه شد پسرش سراغ زولوبیاها رفته. موقع قنوت گفت : ربنا آتنا فی الدنیا الحسنه ... کسی به زولوبیا دست نزنه!   

    مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم!!!

                 یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت  هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!


     

                     ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.


     

    غافلگیری
    از شخصی می پرسند «چرا قرص هایت را سر وقت نمی خوری؟»
    پاسخ می دهد: «می خواهم میکروب ها را غافلگیر کنم.»
    اشتباه


     

    شخصی میخی را برعکس به دیوار می زد. دوستش از راه رسید و گفت: «تو اشتباه می کنی، این میخ برای دیوار روبه روست.»


     

    دنیای گنجشکی
    یک روز یک گنجشک با یک موتوری تصادف می کند و بی هوش می شود. وقتی به هوش می آید، می بیند در قفس است. می زند توی سرش و می گوید: «بیچاره شدم، موتوریه مرد!»


     

    موهای سفید


     

    پدر: «پسرم! هر وقت مرا عصبانی می کنی، یکی از موهایم سفید می شود.»
    پسر:« حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهایش سفید است.»


     

     طرفداری
    دو شکارچی با هم صحبت می کردند. اولی پرسید:« اگر خرسی به تو حمله کند، چه می کنی؟»
    دومی: «با تفنگ شکارش می کنم.»
    اولی: « اگر تفنگ نداشته باشی، چه؟»
    دومی:« می روم بالای درخت.»
    اولی:« اگر آنجا درخت نباشد، چی؟»
    دومی: «خب، پشت یک صخره پنهان می شوم.»
    اولی: «اگر صخره نبود، چه؟»
    دومی:« توی گودالی دراز می کشم.»
    اولی: «اگر گودال هم نبود؟»
    در این موقع، شکارچی دوم عصبانی شد و گفت: «داداش!  بگو ببینم، تو طرفدار منی یا خرسه؟!


     

     پشیبانی
    شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ? دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ?? دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ? دینار را بده، قبول دارم.»


     

    لطیفه های ملا نصرالدینی


     

    علت جنگ


     

    شخصی از ملا پرسید: می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد؟ ملا بلافاصله کشیده ای محکم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!


     

    راه گم کرده


     

    ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!


     

    کندن بال مگس


     

    ملا در اتاقش نشسته بود که مگسی مزاحم استراحتش می شود، مگس را می گیرد و یک بالش را می کند. مگس کمی می پرد دوباره مگس را می گیرد و بال دیگرش را هم می کند. او می گوید: بپر  ولی مگس نمی پرد. به خود می گوید: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنید گوش او کر می شود!


     

    عقل سالم 


     

     زن ملا به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد. روزی گفت: مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم و درستی هستم. ملا جواب داد: درست گفته اند چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری به همین دلیل سالم مانده است!


    نظرات شما ()

  • سلام

  • نویسنده : مهدی طالبیان:: 86/12/16:: 12:26 عصر
    فعلا به این آدرس مراجعه فرمایید
    نظرات شما ()

  • لینک باکس وبلاگ

  • نویسنده : مهدی طالبیان:: 86/12/16:: 12:4 صبح

    < src="http://golestane3.parsiblog.com/links" frameBorder=0 width="100%">

    لینک باکس دوستم:

    < style="BORDER-RIGHT: #000 1px solid; BORDER-TOP: #000 1px solid; BORDER-LEFT: #000 1px solid; WIDTH: 450px; BORDER-BOTTOM: #000 1px solid; HEIGHT: 180px" name= src="http://www.justpersian.ir/linkbox/8902">
    Your browser does not support inline frames or is currently configured not to display inline frames.

    نظرات شما ()

  • شعر

  • نویسنده : مهدی طالبیان:: 86/12/15:: 11:50 عصر

    دانست کز آن خیال بازی                                            کارش نرسد به چاره سازی



    نالید در آنکه چاره ساز است                                        از جمله وجود بی نیاز است



    گفت ای در تو پناه گاهم                                             در جز تو کسی چرا پناهم



    ای زهره مشتری غلامت                                             سرمایه ی نام جمله نامت



    آن کن ز عنایت خدایی                                                کاید شب من بردشنایی



    (خیام)


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ